دیروز روز بزرگداشت استاد شهریار بود شاعر پرآوازه آذربایجان ، متاسفانه نتونستم پستی رو بدین مناسبت بذارم اماشاید امروز بشود به یک غزل زیبا جبران کرد:
یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد
من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست درد آن بود که از پا درمان من بیفتد
یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست دردانه ام ز چشم گریان من بیفتد
ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد
از گوهر مرادم چشم امید بسته است این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد
من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان گردون کجا به فکر سامان من بیفتد
خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد
روحش شاد و یادش گرامی
نویسنده » م.ر. بسیجی » ساعت 10:20 صبح روز دوشنبه 90 شهریور 28